جدول جو
جدول جو

معنی دریغ خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دریغ خوردن
افسوس خوردن، حسرت خوردن، دریغ خوردن
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
دریغ خوردن
(دَ)
حسرت کردن. افسوس خوردن. آه کشیدن. غم خوردن. (ناظم الاطباء). درد خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف. (دهار). تأسف. تبلد. تحسر. تحکر. تفکن. تهلیف. (منتهی الارب). حسره. (دهار). لهف. (منتهی الارب) : بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد گفتند بگریخت، بهرام دریغ بسیار بخورد به ناکشتن او. (ترجمه طبری بلعمی).
بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
ناصرخسرو.
پیری نهاد خنجر برنایت
تا کی خوری دریغ ز برنائی.
ناصرخسرو.
موش گوید که چون درآمد مار
غم جان نه دریغ خانه خورم.
خاقانی.
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند.
خاقانی.
رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی
حقا که من دریغ زبان تو می خورم.
خاقانی.
هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد
چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم.
خاقانی.
من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم... (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81).
وز بی کسی تو در چنین درد
می گفت وبرآن دریغ می خورد.
نظامی.
رفت جوانی به تغافل بسر
جای دریغ است دریغی بخور.
نظامی.
دریغش مخور برهلاک و تلف
که پیش از پدر مرده به ناخلف.
سعدی.
بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. (گلستان سعدی).
ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود
خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاط
بر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ.
سالک یزدی (از آنندراج).
هوس را چو آورده در زیر تیغ
کفش خورده بر تیغ او صد دریغ.
ملاطغرا در تعریف پیرمغان (از آنندراج).
ملهوف، مهکوب، دریغ خورنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دریغ خوردن
غم خوردن
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دریغ خوردن
((~. خُ دَ))
متأسف شدن، حسرت خوردن
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریغ کردن
تصویر دریغ کردن
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
گول خوردن، فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنیا خوردن
تصویر دنیا خوردن
کنایه از بهره بردن از مال و ثروت و نعمت های دنیا، عیش و نوش کردن مثلاً دنیا دیدن به از دنیا خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ وَ کَ دَ)
گول خوردن. فریفته شدن:
کرا در جهان هست هوش و خرد
کجا او فریب زمانه خورد؟
فردوسی.
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافت عمدا.
خاقانی.
نه آیین عقل است و رای و خرد
که دانا فریب مشعبد خورد.
سعدی.
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مدتی پس از موقع معمول خوردن. خوردن بدانگاه که اشتها غالب بود:
گرگلشکر خوری بتکلف زیان کند
ور نان خشک دیرخوری گلشکر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ دی دَ)
فریب خوردن. (از مجموعۀ مترادفات ص 264) (آنندراج) :
نخورده ز مردانگی ریو نفس
شده کشته در دست اودیو نفس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ کَ دَ)
خوردن دوغ. آشامیدن دوغ:
چون نمایی مستی ای تو خورده دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ.
مولوی.
، سهو شدن و خطا کردن. (ناظم الاطباء). غلط خوردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دریغ داشتن. مضایقه کردن. ندادن چیزی یا از چیزی به کسی. کوتاهی کردن. خویشتن داری کردن. امتناع و مخالفت کردن. منع کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). انکار کردن و رد کردن و امتناع نمودن و بازداشتن و ترک کردن و دور کردن، زاریدن و ناله کردن و افسوس کردن، رحم کردن، حسرت داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ پَ رُ تَ)
خوردن درد. تحمل درد:
یکی را همه ساله رنج است و درد
پشیمانی و درد بایدش خورد.
فردوسی.
تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد
دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم.
فرخی.
همی خور می از بن مخور هیچ درد
که می سرخ دارد دو رخسار زرد.
اسدی.
پس این ناله و نوحه چندین چراست
غریویدن و درد خوردن کراست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چرا درد نهانی خورد باید
رها کن تا بگوید دشمن و دوست.
سعدی.
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می خورم و نعره می زنم.
سعدی.
- درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن:
سران سپه را همه گرد کرد
بسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
سپهبد پذیرفت و آرام کرد
همه شب ز بهرش همی خورد درد.
اسدی.
- درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن:
خدای داند کاندر درختها نگرم
ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ / عِ تَ)
پر ریختن مرغان شکاری و غیره. کریزکردن. تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبۀ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری). رجوع به کریز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ/ نَ دَ)
داغ شدن. دارای داغ گشتن. اثر داغ یافتن عضوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوغ خوردن
تصویر دوغ خوردن
مسکه گرفتن مسکه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
گول خوردن فریفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیا خوردن
تصویر دنیا خوردن
از نعمتهای دنیوی استفاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خوردن
تصویر در خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریز خوردن
تصویر کریز خوردن
((کُ. خُ دَ))
آماده شدن باز برای شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
((فِ یا فَ. خُ دَ))
گول خوردن، فریفته گشتن
فرهنگ فارسی معین